نگین انگشتر (روستای گرمه)
ادبی
پنج شنبه 15 تير 1398برچسب:گرمه,فوتبال,روستای گرمه,غفور,حجت,جابر,فوتبال گرمه,, :: 2:20 ::  نويسنده : meti

با سلام و تبریک به مناسبت نیمه شعبان،

از امروز برای وارد شدن به سایت نیازی به loxblog نیست و شما میتوانید با آدرس زیر گرمه ای باشید:

 

www.sooreno.ir


طبق شنیده ها عصر امروز سه شنبه 6 / 4 /91 در قسمتی از دشت گرمه در جنوب غربی امامزاده جنید آتش سوزی اتفاق افتاده . طبق اطلاعات واصله آتش سوزی گسترش چندانی نداشته و خاموش شده است . اخبار تکمیلی پس از بررسی دقیق اعلام خواهد شد .

بسمه تعالی

این روزها حرف و حدیثهایی درباره برکه های دشت گرمه شنیده میشود ، از آنجا که این برکه ها نقش زیادی در زهکشی و تلطیف هوای گرمه دارد از همه ی هموطنان عزیز در هر جای دنیا که هستند تقاضا میکنیم در نظر سنجی مربوط به برکه ها که در  حاشیه سمت راست وبلاگ  قرار داده شده شرکت نمایند . جهت اهمیت موضوع به مطلبی که با عنوان زهکشی دشت گرمه در همین وبلاگ منتشر شده مراجعه نمایید .

نمای کلی دشت

دشت های معروف گرمه

 

1-      دشت سالار:در دامنه کوه های غربی روستا واقع است .خاک بسیار خوبی دارد که متاسفانه از حدود 50 سال پیش به علت ته زنی چشمه از آب افتاده ودرخت های آن خشک شده اند.

 

2-      دشت جوی میان: بعد از دشت سالار است وحدود یک سوم کشتخوان گرمه را  شامل می شود .

 

3-      دشت بهمن بین دو امامزاده بزرگوار جنید وعبدالله واقع شده  ودر کنار منازل مسکونی است.

 

4-      دشت مزرا(مزرعه): این دشت تبدیل به منطقه مسکونی شده است.

 

5-      دشت زیر حوض:درباره محله در حوض توضیح داده شده دشتی که آب آن از حوض می گذرد به این نام است ودر شرق روستا قرار دارد.

 

6-      تَهِ بُنَه در: منتهی الیه شرقی وتمامی کشتخوان گرمه است وبه راه گرمه نیشابور محدود می شود .

ته بنه در

 

7-      جوی میان حصبی:گرمه ای ها به خور می گویند حصب دشتی که به سمت خور است به این نام است.

جوی میان حصبی

 

8-      در   انبار:کنار قلعه گرمه آب انبار ی است  که مورد استفاده مردم بوده واز آب روستا پر می شده است. دشتی که به این آب انبار نزدیک است به این نام است.

انبار

 

 

 


چهار شنبه 31 خرداد 1398برچسب:سورنو, :: 23:32 ::  نويسنده : meti

سلام خدمت تمامی همولایتی های عزیز و تمام کسانیکه از ما بازدید دارند.

مدیریت وبلاگ در نظر دارد که تغییراتی را در تمامی زمینه ها ایجاد کند. لذا از همگی دوستان خواهشمندیم که نظرات و ایده های خود را در رابطه با این وبلاگ اعلام کنند.

 ضمنا انشاءالله همزمان با ولادت امام زمان «عج» آدرس وبلاگ تغییر و سورنو را با وبسایت خواهید دید!!!

 

قلعه

قلعه گرمه به یقین از بناهای دوره ساسانی است در 5 طبقه ساخته شده است.نقشه آن با قلعه بیاضه یکی است در ابعاد کوچکتر.

قلعه

دو چاه آب در قلعه حفر شده است که با نقبی به آب چشمه گرمه متصل میشده است.

سه درب تو در تو داشته که در حال حاضر به خاطر تخریب هیچ کدام موجود نیست.برج ندارد.آخرین بار در زمان صفویه تعمیرات کلی شده و در زمان قاجار هم تمیراتی در آن انجام داده اند.

قلعه

پشت بام در بعضی از قسمتها ایزوگام طبیعی است.

بام را با تنه درخت خرما و برگه های آن پوشانده اند و بعد از شفته ریزی با لیف درخت خرما حصیر درس کرده و روی آن را پوشانده،سپس کاه گل کرده اند.لیف درخت خرما آب نگه دار است و مثل ابر عمل میکند به همین خاطر با اینکه بیش از 50 سال است که کاه گل نشده است هنوز قسمت اعظم قلعه پابرجاست.

قلعه

امامزاده های گرمه

1-امامزاده جنید بن حمزه بن موسی بن جعفر.

امازاده جنید

این امامزاده در بالای تپه ای وسط کشت خوان گرمه واقع است حدود 20 پله بالا بروی به صحن و سرای امامزاده میرسی ضریح در وسط است دور تا دور آن مسجد است.در شمال شرق ایوانچه هایی ساخته اند که پنجره به جانب نخلستان دارد و منظره ای بسیار بدیع و دیدنی است

امازهده جنید

یکی از این ایوانچه ها قبر مرحوم حاج ابوالفضل شیبانی پدر دکتر شیبانی رئیس سابق بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران است یکی محل نگهداری نخل است یکی دیگر قبر مرحم محمد جلال چاووش سابق گرمه و دیگری قبر هنر بزرگ است و ...

امامزاده جنید

2-امامزاده عبدالله بن سلیمان بن موسی بن جعفر.

امامزاده عبدالله

به فاصله 500 متر از امامزاده جنید و در جنوب این امامزاده واقع است.ساختمان آن کوچکتر از امامزاده جنید است و در مسجد در غرب و شرق آن ساخته اند.تنها قبر موجود در امامزاده عبدالله متعلق به مرحوم حسن بشیر خادم امام زاده است.

امامزاده عبدالله

در حال حاضر خادم هر دو امزاده حسین همایونی میباشد.هر دو امامزاده برق،آب لوله کشی و سرویس بهداشتی دارد.

امامزاده عبدالله

 

3-پیر فخرالدین:کنار مسجد النبی واقع است.مردم به آن اعتقاد دارند و برایش چراغ روشن میکنند. 

 

جمعیت

جمعیت روستا در سال 1301 ه.ق 58 خانوار و 202 نفر بوده در سال 1355 ه.ش 108 خانوار و 441 نفرجمعیت در سال 1375، 100 خانوار و 362 نفر و در سال1385، 86 خانوار و 234 نفر جمعیت دارد.

جمعیت گرمه

جمعیت گرمه 2

 

معرفینامه گرمه

روستای گرمه در منطقه خور وبیابانک واقع است.فاصله آن تامرکزبخش یعنی شهر خور30کیلومتروتامرکز دهداری یعنی مهرجان 12کیلومتروتا نزدیکترین روستا در شمال-روستای نیشابور-3کیلو مترودر جنوب روستای عروسان 6کیلومتر است.

این روستا یکی از روستاهای4گانه است که درمنطقه سابقه قبل از اسلام دارد.3 روستای دیگر عبارتند از خرانق در استان یزد و بیاضه و جندق در منطقه خور و بیابانک.

در کتابهایی مثل مسالک و ممالک اصطخری صوره الارض ابن حوقل واشکال العالم جیهانی از 3 روستای ایراج،جرمق(گرمه) و بیاضه به نام سده-سه ده- که ساکنین آن دام دار و کشاورز نام برده شده است.ناصر خسرو هم در سفرنامه اش از بیاضه و گرمه نام برده است.ناصر خسرو در سفر به خراسان از گرمه عبور کرده و ظاهرا به خاطردرگیری اسماعیلیان که ناصر خسرو خود نیز اسماعیلی بوده است مدتی هر چند کم در گرمه توقف داشته است . چون راه خراسان از گرمه مستقیم به سمت کویر میرفته و مهرجان هم هنوز احداث نشده بوده از آبادی دیگری عبور نکرده است.


تقیل کهندر1

" زهکشی نخلستان گرمه "

نخلستان گرمه در یک سطح نسبتا شیب دار احداث شده است . امروزه به طور یقین میتوانیم نظر دهیم که نخلسان کنونی گرمه به دست توانای کشاورزان و با یک مدیریت علمی صحیح ایجاد شده است . شیب بندی مناسب ، جوی بندی صحیح ، هدایت آب به نحوی که 3 باب آسیاب آبی در مسیر آن مشغول به کار بوده است . و زهکشی مناسب نخلستان . آنچه در قدیم به آن تقیل میگفتند و نام واقعی آن غدیر به معنای گودال آب است  و امروزه به آن برکه میگویند  در حقیقت حوضچه های زهکش این نخلستان است .

تقیل کهندر 2

البته مدیریت صحیح و علمی باعث شده هزینه جداگانه ای جهت ایجاد این حوضچه ها بار دوش کشاورزان نگردد . خاک حوضچه ها را برداشته و با آن ساختملن ساخته اند . بعنوان مثال از خاک تقیل کهندر جهت ساخت قسمتی از قلعه استفاده شده است . اکنون به قسمتی از سیستم زهکشی نخلستان گرمه اشاره میکنیم . اولین و بزرگترین حوضچه تقیل کهندر است که قسمت غربی و شمال غرب نخلستان را پوشش میدهد . سرریز آب تقیل کهندر از جویی که به همین مناسبت تعبیه شده از پشت کمان و از داخل چند باغ وارد تقیل گایمو* میشود .

تقیل گایمو

تقیل گایمو قسمت شمالی نخلستان را پوشش میدهد . زه آب از تقیل گایمو وارد جویی میشود که پس از پیمودن مسیر جوی حوض وارد تقیل سورنو میشود و از تقیل سورنو این آب که تقریبا شور است وارد قسمت شرق گرمه زیر جاده میشود که معروف به دشت زیر کویران است . حاصل ورود این شورابه به زیر کویران نخلستانی است که پس از سالها سرپا مانده و به این وسیله هم کل نخلستان زهکشی شده و هم معدودی نخل بدون آبیاری سرپا هستند . مردم گرمه و مسئولین این روستای کهن مردمی بسیار فهیم و وطن دوست هستند و تا کنون میراث اجداد دانشمند خود را حفظ کرده اند و از این پس نیز در حفظ و نگهداری آن کوشا خواهند بود .

تقیل کهندر3

*گایم در گویش گرمه ای به معنای بادام است وجه تسمیه آن را هنوز به طور قطع نیافته ایم و گایمو یعنی بادامو .

 

در این تصویر میبینید که چیزی عجیب در آسمان منفجر شد که بیشتر افراد گفته اند ماهواره بوده است که پس از برخورد با جو زمین منفجر شده استعکس گیج کننده

این اتفاق در حالی رخ داد که در گرمه هم قابل رویت بود و در شب زیبای کویر اتفاقی نابهنجار بود . شاید کار یکی از ...!!!!!!!!!!!!!!!!!!

این اتفاق خیلی خارق العاده است . قبول ، ولی تو یعضیا گرمه یه کاری میخوان انجام بدن از اینم عجیب تر . این کار همون بعضیا از انداختن آرم پپسی روی ماه هم عجیبتره . میگید نه تا فردا صبر کنید !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ز هجرانت چنانم جان بسوزد                 که بر جانم دل هجران بسوزد

ز می چون لعل سازی آتشین رنگ         خضر در چشمهء حیوان بسوزد

ز جور پاسبانش بیم آن است                 که آهم خانهء کیوان بسوزد

مده زاهد رهم در کعبه ترسم                 ز دود کفر من ایمان بسوزد

ز پیکان تو گفتم دل بسوزم                  کنون ترسم ز دل پیکان بسوزد

سبق خوان کتاب عشق جانان                گنه نبود اگر قرآن بسوزد

                          چو شد یعقوب رخت افکند یغما

                          الهی کلبه احزان بسوزد

به نام خدا

قلعه گرمه را دریابید

قلعه گرمه

در خبرهای شهرستان خور خواندم که اعتبارات بسیار خوبی جهت بازسازی و تعمیر و نگهداری قلعه های جندق و بیاضه اختصاص یافته . خبر خوشحال کننده ای است که میراث فرهنگی تصمیم گرفته میراث باقی مانده از چند هزارسال قبل در شهر جندق و روستای بیاضه را بازسازی کند . فقط یک نکته باقی میماند آیا قلعه گرمه ارزش نگهداری ندارد . شاید در نگاه اول بتوان گفت نه ! ارزش ندارد ! چون ارزشی را که مردم شهر جندق و روستای بیاضه برای قلعه محل خود قائلند مردم روستای گرمه قائل نیستند . چون مردم بیاضه و جندق هر کسی را به قلعه راه نمیدهند اما حتی درب ورودی قلعه گرمه معلوم نیست کجاست . چون خود مردم هیچ همتی برای نگهداری قلعه به خرج نداده اند . اینها همه درست ! اما وظیفه آقایان میراث فرهنگی در این بین چه میشود .

قلعه گرمه2

وقتی به خاطر یک قطعه سفال یافت شده در روستای ایراج حتی مردم ایراج را از دخل و تصرف در منطقه ای وسیع ممنوع میکنند آیا قلعه روستای گرمه ارزش ندارد که حداقل محصور گردد و تحت حمایت میراث فرهنگی قرار گیرد .

نقشه قلعه گرمه و بیاضه یکی است البته ظاهرا ابعاد قلعه گرمه کوچکتر است .

قلعه گرمه3

آقایان میراث فرهنگی بنا به گفته آقای سید علی آلداوود ( که گرمه ای نیست ) و فردی محقق است در سخرانی نهم فروردین 91 که در هیئت قمر بنی هاشم فرخی ایراد نمودند قدیمی ترین سند مکتوب مربوط به شهرستان خورو بیابانک مربوط به فردی است به نام ابوالعباس جرمقی صاحب دیوان درقرن دوم هجری که لابد میدانید روستای گرمه در مقطعی از تاریخ جرمق نامیده شده است .نمیخواهم بگویم گرمه قدیمی ترین روستای شهرستان است – که اگر بگویم سخنی گزاف نیست – لا اقل یکی از قدیمی ترین مکانهای مسکونی  این شهرستان است . عزیزان بزرگوار میراث فرهنگی کسی انتظار ندارد شما قلعه گرمه را چنان بازسازی کنید که مثل 50 سال قبل شود اما انتظار هست باقیمانده آن را حفظ کنید لااقل این انتظار هست که از تخریب آن به بهانه یافتن اشیای قیمتی جلوگیری کنید .

قلعه گرمه4

انتظار هست لا اقل یک تابلو نصب کنید با این عنوان (( این مکان تحت حفاظت میراث فرهنگی است )) . بزرگواران رودخانه بر اثر تغذیه سرشاخه های خود زنده است . اگر سرشاخه ها خشکید مرگ رودخانه فرا رسیده است . روستاها و اماکن تاریخی را دریابید.والسلام

" اسد "

قلعه گرمه5


 

رخش، گاری کشی می کند!
رستم، کنار پیاده رو سیگار می فروشد!!
سهراب، ته جوب به خود پیچید!!!
گردآفرید، از خانه زده بیرون!!!!
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند!!!!!
ابوالقاسم برای شبکه سه، سریال جنگی می سازد!!!!!!
وای...
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!!!!!!!



 


به نام خدا

بلا گردان

خورشید دست و پای خودش را جمع میکرد و میرفت تا در پس تپه رمل روستا جهت استراحت شبانه قرار گیرد . مرد به عادت ، هر روز به آغل گوسفندان رفت و علوفه شبانه آنها را در ظرف مخصوص قرار داد . دو گالن 20 لیتری برداشت و به طرف جوی آب روستا رفت ظرفها را پر آب کرد و به اغل آورده  ، در ظرف آب گوسفندان ریخت . خورشید کاملا پشت تپه رفته و خوشه های زرین آن از نظر ناپدید شده بود . گرچه هنوز شعاع سرخی در آسمان مغرب نمایان بود .

مرد به منزل برادر رفت . یک هفته بود بچه شیرخوار برادرش به شدت مریض بود و برادر نیز در محل نبوده برای کار به تهران رفته بود .مرد احوال بچه برادر را از مادر پرسید . چواب شنید ؛ همانطور است که این چند روز بوده . بهتر نشده است . بچه گاهی شیر اندکی میخورد امابعد چند دقیقه شیر را عینا استفراغ میکرد علاوه بر ان اسهال هم بود . بچه در این یک هفته نصف شده بود . چند بار او را به ابادی دو فرسخی برده بودند و دکتر هندی او را دیده بود و داروهایی هم داده بود اما دارو موثر نبود . مرد از خانه برادر بیرون آمد کنار جوی آب رفت و وضو ساخت . اکنون شعاع قرمز خورشید نیز در آسمان در حال محو شدن بود . مرد پشت بام مسجد رفت به آسمان نگریست و فهمید وقت اذان مغرب است اذان گفت و از بام پایین امد . از جمعیت 50 نفری روستا انها که در محل حضور داشتند و عذری نداشتد نمازشان را در مسجد میخواندند . امام جماعت نداشتند ولی خواندن در مسجد را به خواندن در منزل ترجیح میدادند . مسجد کوچک بود و حد اکثر 30 نفر میتوانستند در آن نماز بخوانند ، معمولا مسجد پرمیشد. مرد نمازش را خواند بیشتر از هرشب هم خواند پس از نماز هم تعقیبات مفصلی خواند و پس از ان حدود نیم جزء قرآن با صوت تلاوت کرد . مرد سواد مدرسه ای نداشت اما پیش اربابی که چوپانی کرده بود خواندن و نوشتن و تلاوت قرآن را یاد گرفته بود . مرد به خانه آمد و همچنان در فکر بود . نفهمید کی شام خورد وشام چه بود . بعد از شام چند صفحه ای از کتاب منتهی الامال خواند و به بستر رفت اما خواب به چشمش نیامد . خروسها برای بار اول خواندند . مرد در بستر جابجا شد اما بیرون نیامد . برای بار دوم خروسها آهنگ شیوای خود را نواختند . مرد از بستر بیرون امد . و خود را آماده فریضه صبح نمود .

******

در منزل برادر اوضاع متفاوت بود . زن برادربود و مادرش .زن اولین بچه اش در 6 ماهگی به خاطر اسهال و استفراغ مرده بود . این دومین بچه اش بود . بچه اولش که مرد همسرش در روستا نبود و حالا بچه دومش در حال مرگ بود . زن نمیدانست بچه اش دارد میمیرد اما مادرش مرگ را در چهره بچه میدید . برای مادر بزرگ هم این اولین نوه بود . چون نوه اول مرده بود . بچه دیگر سینه نمیگرفت . نبضش بسیار ضعیف بود تن بچه سرد بود و نفسش هراسان . بچه دیگر حال نداشت استفراغ کند اما اسهالش به راه  بود . قویترین نبض بچه که در گردنش نمایان بود هم ضعیف شده بود . مادر اینها را به دخترش نگفت . در این حال در خانه را زدند . برادر بود . آمد داخل خانه . پرسید : بچه جطوره ؟ - مادر بزرگ ؛ همونطورایی که شب بود . بهتر نشده . مرد بچه را دید احساس کرد بچه در حال مرگ است . گفت : ایشالا بهتر میشه . و رفت وضو ساخت ، اذان گفت ، نماز خواند و در مسجد به ذکر دعا و تلاوت قرآن پرداخت . آفتاب یک گز بالا امده بود که از مسجد بیرون آمد و به منزل برادر رفت ، حال بچه بدتر شده بود . دیگر به صدا واکنش نشان نمیداد و چشمهایش را هم نمیتوانست باز کند . اشک در گوشه چشمان مرد جمع شد و گفت : من در مسجد دعایی کرده ام . امیدوارم خوب بشه وبه خانه رفت . مرد در خانه خودش را سرگرم کرد مدتی به کار گوسفندان رسید و سپس رفت مزرعه . دست و دلش دنبال کار نمیرفت ولی خودش را مشغول کرد تا ظهر . ظهر اول آمد خانه برادر و در کمال تعجب شنید که بچه شیر خورده و استفراغ نکرده . خوشحال شد به خانه خودش رفت . بچه خودش که تقریبا همسال بچه برادر بود گوشه اتاق خوابیده بود تعجب کرد . سابقه نداشت این موقع روز بچه بخوابد . دست روی پیشانی بچه گذاشت . داغِ داغ بود . از مادر بچه احوال پرسید ، گفت : نمیدونم از چاشت روز اومده این گوشه خوابیده )) . مرد چیزی نگفت و به مسجد رفت نماز خواند و برگشت خانه ، تب بچه زیاد شده بود . ناهار خورد و به خاطر سر و صدا و سرزنش همسرش که (( بچه برادرتو بیشتر از بچه خودت دوست داری ))تصمیم گرفت بچه را دکتر ببرد . الاغ را پالان کرد بچه را پیش گرفت دو فرسخ راه را طی کرد و رفت بهداری دکتر هندی بچه اش را معاینه کرد و گفت چیزی نیست این داروها را به او بده خوب میشه . مرد احساس عجیبی داشت گویا به دکتر میخندید . آفتاب غروب کرده بود که به خانه برگشت . داروها را به بچه داد اما بچه بدتر شد . مطابق معمول به مسجد رفت نماز خواند و پس از نماز به خانه برادر رفت . بچه برادر شیر خورده بود . ضربان قلبش هم منظم تر و تنفسش عادی بود . از ظهر استفراغ هم نکرده بود . چشمان مرد از اشک پر شد و به خانه رفت . بچه خودش در اتش تب میسوخت و داروها هم انگار اثر عکس داشت . مرد آن شب تا صبح نخوابید و از بچه پرستاری کرد . قبل از طلوع آفتاب بچه نفسهای آخر را کشید و تمام کرد . مادر بچه شروع کرد به داد و بیداد و سر وکله زدن . مرد درحالی که اشکی بیصدا از محاسنش میچکید گفت : (( زن  داد وبیداد نکن 5 بچه داریم خداوند صلاح دانسته یکی را ببرد ، چهار بچه دیگر داریم هر گُلی میخواهی به سر همین بچه ها بزن . مرد به قبرستان رفت ، قبر بچه را خودش کند . خانمهای همسایه بچه راشستند و کفن کردند و هنوز دو ساعت آفتاب بالا  نیامده  بود که بچه را دفن کردند و به خانه برگشتند . مرد به خانه برادر رفت . بچه برادر تبش قطع شده بود . اسهال و استفراغ هم نبود و به طور طبیعی شیر میخورد . مرد خندید . مادر بزرگ گفت هان چرا میخندی ؟ بچه برادر خوب شده ولی تو مصیبت زده ای بچه ات دیروز سالم بوده حالا زیر خاک است  مرد گفت : دیروز صبح که رفتم مسجد قبل از نماز صبح ، نماز شب خواندم و در قنوت رکعت آخر گفتم خدایا من 5 بچه دارم . برادرم یکی : من بالای سر بچه ام هستم برادرم نیست ، اگر مقدر کرده ای که از خانواده ما یکی را ببری بچه من را ببر و بچه برادرم را زنده نگه دار که وقتی از تهران می آید نا امید نباشد و اگر تصمیم نگرفته ای از خانواده ما یکی را ببری بچه برادرم را سالم کن . انگار خدا تصمیم گرفته بود که یکی را ببرد . خنده ام از این است که خداوند چه زود دعایم را مستجاب کرده . ولی از شما خواهش میکنم این موضوع را حالا به زنم نگویید . داغدیده است و قدرت تحملش را ندارد  .

******

 

 حدود 40 سال از این موضوع میگذرد . به شهرها و روستاهای زیادی رفته ام با مردم بسیاری حشر و نشر دارم خانواده برادر که یک بچه داشت صاحب 7 بچه دیگر شد و همه الان صاحب همسر و فرزندان هستند . آن برادر بزرگتر چندین سال است که مرحوم شده و من دیگر مشابه این موضوع را نه دیدم و نه شنیدم که اتفاق افتاده باشد . حق دارم بگویم : کجایند مردان بی ادعا .والسلام        " اسد "




زاهــــد نمـــا  مبـــاش  و به دل بذر دين بكار       دستـــار و  طيلسان و قبا دين نمي شود

                                                         حسين فولادي 

به زاهد گفتم اين زهد و ريا تا كي بود باقي       به گفتــــا تا به دنيا مردم نادان شود پيدا

                                                          فرات اصفهاني 

سبحة تزوير شيخ شهر را كــــردم شمــــار       بــــاطن  او  دام  بــود و ظاهر آن دانه بود

                                                       حبيب خراساني 

برو اي شيخ كه از كبـــر و   غرورت مــــا را       گشت معلوم كه جز باد  در انبان تو نيست

                                               محيط قمي

اشعار بیشتر در ادمه مطلب!!!



ادامه مطلب ...

مگسي را کشتم، نه به اين جرم که حيوان پليدي است، بد است !
,
و نه چون نسبت سودش به ضرر يک به صد است!, طفل معصوم به دور سر من ميچرخيد، به خيالش قندم, يا که چون اغذيه ي مشهورش تا به اين حد گندم!, اي دو صد نور به قبرش بارد، مگس خوبي بود ..., من به اين جرم که از ياد تو بيرونم کرد، مگسي را کشتم ...!

 

 

مردمِ نفس از درونم در کمین        از همه مردم بتر در مکر کین ( 906 )

معنی واژه ها :

مردمِ نفس : کنایه از نفس اماره است که در وجود انسان نهفته است و به بدی فرمان میدهد و اگر نفس را به مردمِ نفس شبیه کرده به سیاق مصراع بعد است که آن را با انسانهای جامعه مقایسه میکند .

بتر : بدتر

معنای بیت : نفس از درونم در کمین من است که به حیله و مکر گرفتارم کند . و مردم از بیرون میخواهند گرفتارم کنند ( کنایه از این که هم از درون خود و هم از طرف جامعه در معرض خطر گمراهی قرار دارم ) و نفس در حیله گری از مردم نسبت به من بدتر و زیانش بیشتر است .

توضیح : شاید انسان در مقابله با مردم بدکار به خاطر خودخواهی که در هر کس هست بیشتر بتواند مقابله کند اما  نفس اماره از جنس خود است و مقابله با آن بسیار دشوار چون زشت را زیبا و زیبا را زشت مینماید . این نفس همان است که یوسف پیامبر نیز از شر آن به خدا پناه میبرد . پیامبر گرامی اسلام فرموده است . سخت ترین دشمن تو ، نفس توست که میانِ دو پهلوی تو قرار دارد : (( اَعدی عَدُوَکَ نَفسُکَ الَتی بَینَ جَنبَیک . ))

گوش من لا یُلدغُ المومن شنید      قول پیغمبر به جان و دل گُزید ( 907 )

معنای واژه ها :

لایلدغ المومن : مومن دو بار گزیده نمیشود.             گزید : انتخاب کرد ، برگزید

معنای بیت : شیر به نخجیران گفت : گوشِ من فرمایش رسول خدا ( ص ) را شنید که فرمودند : (( مرد با ایمان از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود .))

توضیح : حدیث را اینگونه ضبط کرده اند : (( لا یلدغ المومن من حجر مرتین )) . مومن از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود : کنایه از این که مومن اشتباه خود را تکرار نمیکند و اگر بخواهیم بیشتر  وسعتش دهیم باید بگوییم مومن باید از تاریخ درس بگیرد . با توجه به آیه شریفه (( انما المومنون اخوه )) مو منان برادر هستند . میتوانیم نتیجه بگیریم نه فقط ازتجربه خودمان بلکه باید از تجربه دیگران نیز استفاده کنیم یعنی اگر یکی از مومنان از سوراخی گزیده شد نه تنها خودش بلکه سایر مومنان نیز از آن سوراخ گزیده نشوند . و این اهمیت اجتماع را میرساند . مومنان باید با هم ارتباط داشته باشند تا از پیروزی ها و شکستهای یکدیگر درس عبرت بگیرند و مجبور نباشند هر کاری را خود تجربه کنند . گرچه واقعیت امروز جامعه این است که با کمال تاسف ما از یک سوراخ چند بار گزیده میشویم و خودمان هم عبرت نمیگیریم چه رسد که تجربه خود را به دیگران منتقل کنیم  . در این زمینه جای سخن بسیار است اما مردم این زمان برای شنیدن سخنان طولانی وقت ندارند لذا به همین مختصر اکتفا میکنیم و این ضزب المثل فارسی را اضافه میکنیم که (( الاغ اگر یک بار پایش در پلی فرو رفت دیگر از آن پل عبور نمیکند و ولو را با شدیدترین ضربه ها کتک بزنید !                     " اسد "

سخنان زیبای اینشتین:



هر احمقی می تواند چیزها را بزرگتر، پیچیده تر و خشن تر کند؛ برای حرکت در جهت عکس، به کمی نبوغ و مقدار زیادی جرات نیاز است.

 

دست خود را یک دقیقه روی اجاق داغ بگذارید، به نظرتان یک ساعت خواهد آمد. یک ساعت در کنار دختری زیبا بنشینید، به نظرتان یک دقیقه خواهد آمد؛ این یعنی "نسبیت".

 

فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد.



شما یک مطلب علمی را هرگز نفهمیده اید مگر آنکه بتوانید آنرا برای مادر بزرگ خود بیان کنید و او متوجه شود.

 

سعی نکنید موفق شوید، بلکه سعی کنید با ارزش شوید.

 

دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطر کسانی که شرارتها را می بینند و کاری در مورد آن انجام نمی دهند.
یکی از قویترین عللی که منجر به ورود آدمی به عرصهء علم و هنر می شود فرار از زندگی روزمره است.

 

حقیقت آن چیزی است که از آزمون تجربه، سربلند بیرون آید.

 

زندگی مثل دوچرخه سواری است. برای حفظ تعادل باید حرکت کنید.

 

 

 


 

این پرنده ها با کشاورزا رابطه متقابل دارند . پرنده ها تنهایی کشاورزا را موقع آب کشیدن ( آبیاری ) پر میکنند  و کشاورزا هم گندم میکارند که قسمتیش هم سهم پرنده ها میشه . پرنده خوش صدا

بابایی

گرمه تا مدتی پیش ( قبل از لوله کشی آب در خانه ها ) دو آب انبار داشت که به طور مرتب این آب انبار ها از آب سرچشمه روستا پر میشد . آب نیز وقف آب انبارها بود  هر شانزده روز 30 فنجان معادل 150 دقیقه . ابتدا آب انبار بالا پر میشد و سپس آب انبار پایین . آبِ  آب انبار بالا را فقط با ظرف بر میداشتند و برای مصرف غیر شرب به خانه میبردند و از آب انبار پایین برای خیساندن برگه درخت خرما جهت صنایع دستی و سایر کارها استفاده میکردند .

انبار

کژ ماندن دهان آن مرد ، که نام حضرت محمد ( علیه السلام ) را به تمسخر خواند .

آن ، دهان کژ کرد و از تَسخُر بخواند         نام احمد را ، دهانش کژ بماند ( 812 )

خلاصه داستان : در زمان رسول خدا ( ص ) شخصی نام آن حضرت را با مسخره گی به زبان آورد و در نتیجه دهانش به همان حالت مسخرگی و کج باقی ماند . سپس از کار زشت خود پشیمان شد و از حضرت رسول خدا طلب بخشش نمود و گفت من خودم سزاوار یاوه گویی بودم اما درباره شما یاوه گویی کردم ، مرا عفو کن . مولانا به نتیجه اشاره ای نکرده است اما با توجه به دریای رحمت رسول خدا بعید است که او را نبخشیده باشد .

معنای بیت : آن کسی که برای مسخره کردن نام حضرت رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم دهانش را کج کرد و نام شریف آن حضرت را با مسخره گی ادا کرد ، دهانش به همان حال مسخرگی و کج باقی ماند و به حال اول بازنگشت .

معنای لغات :

کژ : کج          تسخر : تمسخر ، مسخرگی ، لودگی

 

 باز آمد کای محمد عفو کن                      ای ترا الطافِ علم مِن لَدُن ( 813 )    

 

او نزد حضرت محمد ( ص ) آمد و گفت ای محمد مرا ببخش ، ای کسی که لطفهای علم لدنی از آن تست.

من لَدُن : از آیه 65 سوره مبارکه کهف گرفته شده که خداوند میفرماید : و عَلَمنا من لَدُنا (( و او را از نزد خود تعلیم دادیم ))

علم لدنی علمی است که از راه تعلیم رسمی به دست نمی آید وقتی فردی همه کارهایش را برای خداوند انجام دهد مقرب درگاه خداوند میشود و خداوند علوم مخفی را به او تعلیم میدهد .علومی که از راه عقل و نقل به دست نمی آید و فقط از جانب خداوند میتواند آموزش داده شود . از اشعار منسوب به سمش تبریزی است :

دل گفت مرا علم لدنی هوس است               تعلیمم کن اگر ترا دسترس است

گفتم که (( الف )) گفت (( دگر )) گفتم هیچ    در خانه اگر کس است یک حرف بس است.

 

من تو را افسوس میکردم ز جهل              من بُدم افسوس را منسوب و اهل (814 )

معنای لغات : افسوس :: مضحکه ، مخسره ، ازار و اذیت

معنای بیت : من بودم که تو را از روی نادانی مسخره میکردم در حالی که خودم لایق و شایسته مسخره کردن بودم .

(( اسد ))

 

 

 


این عکس یکی از کوههای گرمه است که کمی عجیب به نظر میرسه یه تکه سنگ در اواسط کوه قرار داره که به نظر دست سازه و روی اون کار کنده کاری انجام دادند . رو عکس بعدی زوم کنید بیشتر پیداست .

کوه جالب

تو این عکس چند تا سر آدم و گرگ پیداست . اگر کمی دقت کنید میتونید چیزهای بیشتری هم پیدا کنید .

سنگ جالب

دکتر مرتضی هنری *

از خانه تا بهشت

حالی چو فسانه میشوی ای بخرد

افسانه نیک شو ، نه افسانه بد

 

·       نیمروزی در تابستان

نیمروزی در تابستان بود ، نیمروزی داغ و خشک . در اتاقی بزرگ نشسته بودم . اتاقی مانند اتاقهای دیگر خانه ، خانه ای مانند دیگر خانه های روستا ، روستایی مانند دیگر روستاها در حاشیه کویر ؛ ساخته از خشت خام سقفی گهواره ای و دیوارهای کلفت . بالاخانه ای بود روی یک سابات ، بر روی یک کوچه دراز . درهای دولنگه رو به شمال به نخلستان گرمه گشوده بود ، و درهای جنوب رو به کوهای آبی خنج و دادکین در دور دست . نسیمی که از چتر بلند درختان خرما بر می خاست خنک بود .

دیوار داخلی با گچ خاک رنگ نخودی نرمی داشت و سقف بلند گهواره ای کاهگلی بود . هوای بیرون داغ بود ، خیلی داغ . بالاخانه علی جلال مدیر دبستان گرمه . دیداری عادی بود ، در اوائل دهه 1330 .

پدرم یوسف هنری نماینده فرهنگ بود و نماینده اوقاف خور ، به دیدن علی جلال رفته بود که مدیر دبستان گرمه بود . ثابت خان ثابتی از اردیب آمده بود و علی هنری از مهرجان . گرمه در 30 کیلومتری جنوب خور قرار دارد ، روستایی باستانی که ناصر خسرو هم از آن گذر کرده بود .

گرمه قلعه ای باستانی و مسجدی قدیمی و امامزاده ای زیبا دارد . لابد پدرم رفته بود برای تعمیر امامزاده یا بازسازی مدرسه و حمام ( که تعطیلات تابستان بود . ) زمستان قبل گنبد امامزاده چکه میکرد ، و نزدیکیهای نوروز دیگ حمام سوراخ شده بود . آقای جلال اجاره زمینهای وقفی را جمع میکرد . پدرم استاد بنای دوست در خور و نائین و اردکان فراوان داشت که به یک چهارم مزد برایش اینگونه کارها میکردند .

سرِ پدرم و جلال و عباس هوسی به حساب و کتابشان گرم بود ، و بقیه با هنر شوخی میکردند که به دلیل هزاران لطیفه ای که در چنته داشت و چهره ای که با وجود جدی بودن هر عضله اش جدا جدا میخندید لقب ( پروفسور ) داشت .

ناهار خوشمزه ای بود ، که پس از نزدیک به نیم قرن مزه اش هنوز یادم است ، گرچه میگویند حافظه (( مزه )) از همه حافظه آدم دورتر است .

بادمجان های گرمه بی نظیر بود ، خورش قیمه بادمجان با گوشت بزغاله ، کشک خنک با نان خشک و خیار وسبزی که در آن خورد کرده بودند ، و قاب قاب بادمجانهای سفید گرمه که روی آن کشک غلیظ ریخته بودند . سفره سفیدی حاشیه و گوشه ای آنرا دختران خانه دار آقای جلال گلدوزی کرده بودند ، و لنگه اش روی جالباسی آویزان بود . والبته روی سفره نان تازه از تنور در آمده و سبزی تره و ریحان و نعناع و جعفری تازه که آقای رستگار از باقچه اش آورده بود .

سفره که جمع شد ، رفتم زیر بازوی پدرم که چشمهایش گرم شد و صدایی که میگفت برخیز برویم سرچشمه ، آب بنشینیم . از بالاخانه توی راه پله پائین آمدیم و زیر سایه درختها راه افتادیم .

(( مدیر )) و (( آموزگار )) در جامعه آن روز نقش عمده و اساسی داشت : پدرم و جلال رفته بودند و دوره کمکهای اولیه دیده بودند که بتوانند آمپول بزنند ، قاضی بودند و دعوا کوتاه میکردند ، فعال سیاسی بودند و امضا برای تلگراف جمع میکردند . معترض بودند یا چیزی میخواستند .

سرچشمه گرمه آخر دشت و زیر کوه قرار داشت * . پایین دشت سرچشمه یک چهار دیواری بود و حوضکی در میان آن برای (( آب نشستن )) درتابستان . آب گرمه از چشمه می آمد و شیرین بود . آب خور از قنات می آمد و شور بود . فراهم آوردن آب شیرین تلاشی عظیم بود . زمستانها میرفتند و از سنگابها آب می آوردند . تابستانها (( آبکش )) میرفتند و چهار چوب مخصوص بر الاغ میبستند و از فاصله 20 و 30 و40 کیلومتری می آوردند . آب شیرین فقط برای آشامیدن بود ، و هر کار دیگر با آب لب شور قنات بود . یخچال نفتی ها فقط شبها یخ میبست ، از بسکه هوا گرم بود و درش را باز میکردیم . آب شور قنات مزه مطبوعی داشت ، ولی متفاوت بود .

آب خنک چشمه روی سنگریزه های سفید میرقصید ، سایه سبز درختان خرما به آب رنگ دلپذیری میداد . کمتر از سه سال داشتم ، تابستان 1331بود . مادرم لباس زیبایی برایم دوخته بود . آب از جوی سنگی می آمد ، در حوضچه چهارگوش چرخی زد ، و از آن طرف بیرون می رفت .

داداش علی بغلم کرد . از آب میترسیدم ، حوضچه سرچشمه به نسبت جوی آب قنات خور بزرگ بود ، خنکی را میشد در آن دید . داشتم به سنگریزه ها که در عمق 5/1 متری پیدا بود نگاه میکردم که پراندنم توی آب . غوطه ای زدم . چیز عجیبی اتفاق افتاد . یک قلپ سیر آب خوردم . وحشتزده ، ترسان . متعجب از آن طرف پریدم بیرون ؛ مثل قورباغه ، مثل پَرَشک ( جرقه آتش به زبان خوری ) هنوز به آب نرسیده پریدم بیرون ، پریدم به آغوش پدرم که آنطرف حوضچه ایستاده بود . نفس زنان و ترسیده به آغوشش پناه بردم در حالی – درمیان خنده دیگران – جیغ میکشیدم ؛ (( بابا ، بابا ، این آب شیرینه ، آب شیرینه )) . برای ما در خور آب دوجور بود ، (( آب )) و (( آب شیرین )) . مگر میشد درآب شیرین شنا کرد ؟ مگر میشد در آب شیرین ظرف شست ؟ مگر میشد آب شیرین در جوی روان باشد ؟

 آب شیرین در خور دله دله میخریدیم ، و شیشه شیشه در یخچال نفتی میگذاشتیم و در مشک میریختیم و زیر بادگیر آویزان میکردیم . آب شیرین با ارزش تر از آن بود که بتوان با شنای پسرکی سه ساله آلوده اش کرد .

و چنین بود که اولین تخم اکولژیک در جان من کاشته شد هنوز هم همانطور تعجب میکنم که میبینم در همان خور خودمان آبی که از بازیاب با لوله میاوردند توی شلنگ پلاستیکی کف خانه ها و ماشینها را میشویند ، مثل اینکه برایشان زاینده رود جاری کرده اند ...

اعلام و واژه نامه :

* دکترمرتضی هنری : نویسنده ومترجم و استاد محیط زیست .

* گرمه اولین روستایی در منطقه خور بود که به همت اسداله خان عامری دارای آب لوله کشی شد ، از سر چشمه به میدان آبادی .

 

 

 

                                    هُو

وز سواد آموز ما هم یاد باد                 کو به ما خواندن نوشتن یاد داد

از پدر گر قالب تن یافتیم                     از معلم جان روشن یافتیم

ای تو کشتی نجات روح ما                  ای به طوفان جهالت نوح ما

ای معلم چون کنم توصیف تو              چون خدا مشکل توان تعریف تو

یک پدر بخشنده آب و گل است            یک  پدر ، روشنگر جان و دل است

وَلدَک باَلَمَکَ بازَوَجَک                          هر سه را حق ابوُت مشترک

لیک اگر پرسی کدامین برترین              آنکه دین آموزد و علم الیقین

ما همه طفلیم و روحانی پدر                 کِی پدر بدخواه باشد با پسر

آنکه با تو درس قرآن میدهد                 با تو دارد جاودان جان میدهد

ما جهان جاودان خواهیم و بس             خواه باشد زودرس یا دیررس

آفرینش مکتب است و کردگار               خود مدیر و انبیا آموزگار

این جهانهای موقت هرچه بود               مرگ را محکوم و در حکم نبود

انبیا را هم خدای اوستاد                    علم مطلق تا کلید وحی داد

انبیا را علم ماکان و یکون                     لیک رخصت نیست از میزان فزون

تا ظهور قائم این دانش قلیل                لیکن از آن پس سبیل و سلسبیل

دین وکفر ما اساس علم و جهل            کار دیگر علم وجهل ماست سهل

ای معلم ای چراغ رهنما                    در ردیف انبیایی مرحبا

لیکن این خواندن نوشتن واجب است    زانکه اقراء باسم رَبک موجب است

پیرم و موی سرم برف تموز                  یاد عهد مکتبم ، در دل هنوز

صحبت آموزگاران یاد باد                      (( یاد باد آن روزگاران یاد باد ))

تقدیم به همه معلمان عزیز.

 

                                      مقام معلم

عشق و تعلیم از نخستین اوستاد            کو به ما آموختن را یاد داد

وینچنین معلول بی علت خداست            کو نهاد افروز و یادآموز ماست

سرُالاسرار است این آموختن                 این به تاریکی چراغ افروختن

سینه ها را ثانی سینا کند                    چشم نابینای دل بینا کند

میتوان در سایه آموختن                       گنج عشق جاودان اندوختن

اول از استاد یاد آموختیم                      پس سُویدای سواد آموختیم

((شهریار ))

 

اول از همه یه اس ام اس واسه معلم ادبیات فارسیتون بفرستین ! با این موضوع !

معلم عزیزم ، ساعت ها و روز ها به این فکر میکرم که چگونه

از زحمات شما برای آموختن زبان فارسی تشکر کنم

و در آخر به این جمله رسیدم ! دو بخشه !

رو …زت …مو…با…رک !!!

.

.

.

ای که الفبای زندگی را از سرچشمه نگاهت آموحتم

استاد عزیزم روزت مبارک . . .

.

.

.

اس ام اس روز معلم ، پیامک تبریک روز معلم ، radsms.com

دبیر عزیزم . یاد تو همیشه در ذهنم .عشق تو در قلبم و عطر مهربانت همیشه در وجودم

جاری است ، روزت مبارک . . .

.

.

.

اس ام اس روز معلم ، پیامک تبریک روز معلم ، radsms.com

بی انصافیست که تو را به شمع تشبیه کنم زیرا شمع را میسازند تا بسوزد

اما تو میسوزی تا بسازی ، با سپاس و عرض تبریک فراوان . . .

پیامکهای بیشتر در ادمه مطلب..

 



ادامه مطلب ...

بلبلی خون دلی خورد و گلی  حاصل کرد       باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد



 

طوطیی را به خیال شکری دل خوش بود       ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد



قرةالعین من آن میوه دل یادش باد               که خود آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
 


بدينوسيله از همدردي دوستان ،آشنايان ، ورزشكاران و تمام عزيزاني كه در اين ماتم بزرگ تسلي بخش خاطر حقير شدند سپاسگزارم ان شاءا... در شاديهايتان جبران كنيم با سپاس فراوان مهدي هوسي .

 

هر روز صبح از خودتان بپرسید

چطور میتوانم در کارم پیشرفت کنم ؟

مطمئن باشید که خیلی زود جواب های درست از راه میرسند

              درخت زیبا                                    

هر روز صبح از خودتان بپرسید

چه صبح عالی ، امروز چی باید یاد بگیرم ؟

مطمئن باشید که خیلی زود جواب های درست از راه میرسند

     درخت زیبا2

هر روز صبح از خودتان بپرسید

امروز دل چه کسی رو باید شاد کنم ؟

مطمثن باشید که خیلی زود جواب های درست از راه میرسند

      نخلستان آباد

هر روز صبح از خودتان بپرسید

امروز چه کسی نیاز داره توی چشم هاش نگاه کنم

و بدون کلامی نگاهم بهش لبخند بزنه تا اون آرامش بگیره ؟

مطمئن باشید که خیلی زود جواب های درست از راه میرسند

      نخلستان آباد2

هر روز صبح از خودتان بپرسید

امروز چه وظایفی دارم که باید انجام بدم

که در نهایت در زندگی رسالتم رو شکل بدم ؟

مطمئن باشید که خیلی زود جواب های درست از راه میرسند

     کوچه باغ

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 125 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خبر،عـکس و مطلب از گرمه و دل نوشته و آدرس sooreno.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان